یک جوجه و یک کودک بهم نگاه میکنند . هردو درآسمان رویاهای کودکانه بسرمیبرند. با اینکه کوچکند ولی دلهایی به بزرگی رویاهایشان دارند.
جوجه میاندیشد که روزی در آسمان تا به ابرها پرواز میکند .
کودک میاندیشد روزی فوق از ابر ها ستاره ها را بدست میگیرد .
جوجه خیلی زود میفهمد که بالهایش برای پرواز نیست و چریدن را میپذیرد
اما کودک از جنس دیگریست
فکر هایش فولادی ست. جنگل و کوه و دریا ها را جابجا میکند .
احساسش با گرمای محبت " آب" و با سرمای بی مهری " آهن "میشود.
عواطفش میتواند باد توفنده پاییزی یا نسیم ملایم بهاری باشد .
انگیزه اش به او میآموزد اگر افتاد چگونه بلندشود و به راه ادامه دهد .
رویاهایش نمیگذارد محرومیت و محدودیت های تحمیلی را تحمل کند .
وقتی بزرگتر شد به تجربه میفهمد:
گفتن دوستت دارم الزاما همیشه هم بمفهوم دوستداشتن نیست.
معنی بعضی کلمات با انگیزه استفاده کردن از آنها یکی نیست.
اغلب سیرت ها و صورت ها با هم در تضادند و همخوانی ندارند
همیشه لبخند بمعنی خوشی و سکوت بمعنی رضایت نیست
گاهی لبخند ها نقابهای ظاهری برای پوشاندن اشکهای درونی اند .
اغلب اوقات اشکها و لبخند ها فریبکارانه بجای هم نقش بازی میکنند .
و روزی میفهمد برای رسیدن به رویاهایش نباید روی انسانها حساب کند زیرا توکل و تکیه کردن به انسانها پر هزینه و بیفایده و خطرناکست .امیدوارم در آن روز بجای افسرده شدن به صدای خدایی که بر درب قلبش ایستاده و میکوبد گوش کند که به کودک درونش میگوید:
فرزندم تو همان کودکی هستی که میخواستی به رویاهایت برسی . امروز دستت را بمن بده و با ایمان از دریاهای بسته عبور کن با من از دیوار ها رد شو و با من به وسعت ملکوت آسمان قدم بردار . زیرا من ترا از جنس افکارم و موافق و شبیه رویاهای دلم آفریدم . کلام خدا میگوید : خدا انسان را موافق دل خود آفرید . ( پیدایش 1 : 27 )
جلیل سپهر
コメント