وقتی پسران یعقوب بعد از بیست و دو سال به او گفتند پسرت یوسف زنده است، یعقوب باور نکرد و حاضر نشد از کلبه احزانش بیرون بیایدزیرا که زخمهای عاطفی اش کهنه و عمیق بود .
(پیدایش ۴۵: ۲۶)
پسران یعقوب چطور توانستند پدری که سال ها با موضوع مرگ پسرش یوسف خوابیده و بیدار شده را ، از زخم های کهنه و باور مرگ فرزندش ، آزاد و به باور حیاتش ، منتقل کنند؟
آنها دو کار مهم انجام دادند:
اول - همه سخنان نیکویی را که یوسف به آنها گفته بود به پدرم بگویید را برای پدرشان یعقوب بازگو کردند.
دوم - عرابه هایی را که یوسف برای آوردن پدرش یعقوب به مصر فرستاده بود، را به او نشان دادند.
"آنگاه روح یـعقوب زنده شد و گفت پسر من زنده است."
(پیدایش ۴۵: ۲۷و ۲۸)
رمـز مهم رهایی از تمام زخم های کهنه و غم هایی که سالیان سال با آنها زندگی کرده ایم همین دو کلید است :
کلید اول: شنیدن صدای خدا برای اینکه اعتماد کنیم که رویای ما و وعده های خدا برای رسانیدن ما به رویاهایمان زنده است و ما فراموش شده، و محکوم به حبس ابد در کلبه احزان نیستیم.
کلید دوم: با چشمان دل خود تدارک خدا، که برای انتقال ما از کلبه احزان زندگی به قلمرو اقتدار، احترام و جلال غیرقابل وصف درعیسی مسیح است، را ببینیم آنگاه روح ما مانند روح یعقوب زنده خواهد شد و تاجی را به عوض تمام سال های خاکستر شده در کلبه احزان مان، دریافت خواهیم کرد. یعقوب مابقی عمرش را در مقام پدر یوسف که بعنوان نجات دهنده مصر در زمان قحطی قهرمان ملی محسوب میشد در کمال خوشی و شادمانی و افتخار بسر برد .
جلیل سپهر
Comments